من بلوک سنگم…

سال‌ها در آغوش کوه زیسته‌ام،
در سکوت، در تاریکی، در فشارِ زمان.
روزی صدای مته‌ها رسید،
نور به صورتم تابید،
و دستانی ماهر، با صبر و دانش،
مرا از دل مادر کوه جدا کردند.
هر برش، هر ضربه،
نه زخمی بر تن من، که تولدی دوباره بود.
من شکل گرفتم،
قامت یافتم،
و برای سفری تازه آماده شدم.
در راهِ جهانی که در انتظار من است.
من بلوک سنگم؛
خام نیستم.
من داستانِ تلاش،
هنر،
و ارزش‌آفرینی انسانم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *